فرزانه شهامت | شهرآرانیوز؛ خیلیها فکر میکردند اگر روزی فضا تغییر کند و محدودیتهای حداقلی برای حجاب کمتر شود، اغلب خانمهایی که پوشش کاملی ندارند و به اصطلاح «شل حجاب» هستند، به طور کامل کشف حجاب میکنند. نتیجه، اما نشد آن چیزی که در ابتدا پیش بینی اش میرفت؛ نه فقط امروز که آرامش به کشور بازگشته است، حتی در ناآرامیهای اخیر که بهانه اولیه اش مسئله حجاب بود نیز وضعیت پوشش بانوان تغییر محسوسی نکرد. سوا کنیم حرکتهای جسته و گریختهای را که به طور مثال در برخی نقاط برخوردار شهر و داخل واگنهای مترو مشاهده میشود و فراوانی آن با فروکش کردن تب هیجانات، رو به کاهش به نظر میرسد.
میماند یک چرای ساده: چرا خانم جوانی که حجابش با استاندارد اسلامی فاصله دارد، با وجود اینکه خبر چندانی از برخوردهای سلبی نیست، حاضر به کشف حجاب نمیشود؟ گفت و گوی ما با تعدادی از بانوان شهرمان که توصیف پوششان را در ادامه میخوانید، حول همین سؤال شکل گرفت. برخی با روی باز به سؤال هایمان جواب دادند و برخی دیگر رو ترش کردند و ترجیح دادند تصور کنند اجیر شده ایم برای اینکه بابت پوشش نامناسب، مواخذه شان کنیم. شاید هم حق داشتند. یک خانم چادری بیاید سراغت و بی هوا درباره حجاب بپرسد، آدم را خیالات برمی دارد.
شالی که روی فرق سرش ثابت مانده است نمیتواند موهای مشکی، صاف و براقش را بپوشاند. شلوار جین تنگ با پالتوی کوتاهی که چند سانت تا زانو فاصله دارد نهایت پوششی است که این نوجوان دهه هشتادی برای خود انتخاب کرده است. با یکی از آشنایانش وعده دیدار دارد و کنار خیابان منتظرش ایستاده است. ماهک میگوید خانواده اش در موضوع پوشش آزاد هستند. مادرش هم مشابه همین وضعیتی را دارد که در او میبینیم.
تأکید میکند آدمهایی مذهبی -به این معنا که در انتخاب لباس، حد و حدودی جدی داشته باشند- نیستند، اما با کشف حجاب هم موافق نیستند؛ طوری که اگر روزی تصمیم بگیرد همین شال نصف و نیمه را از روی سرش بردارد، حتما با واکنش منفی خانواده اش مواجه میشود با این حال دلیل رعایت پوشش در همین حد، دیدگاه خانواده نیست. ماهک ساده میگوید که زیبایی هایش عمومی نیست و دوست ندارد تمام آنها را با دیگران به اشتراک بگذارد. «من همین هستم و برای خودم اعتقاداتی دارم. خوشم نمیآید که بقیه آزاد باشند در نگاه کردن به بدن من. فاز اینهایی که حجابشان را برمی دارند نمیفهمم.»
حالا نوبت او است که سؤال بپرسد؛ سؤالی که درست به هدف میخورد: «شما نویسنده ای؟»
قرمز و خاکستری؛ ناخنهای لاک زده اش ناخودآگاه نگاه را به دام میاندازند. در بازاری که دراین روز سرد کمابیش خالی از مشتری است، مشغول خوش و بش با فروشنده فروشگاه کناری است. وقتی از فاطمه میخواهیم در تحقیق اجتماعی مان کمک کند، ابتدا با روی باز میپذیرد، اما وقتی متوجه موضوع آن میشود، سگرمه هایش کمی تا قسمتی درهم میرود.
جنسهای مغازهای که فاطمه در آن کار میکند، به دردش نمیخورد؛ یعنی نمیخواهد که به دردش بخورد. او در یک مغازه کوچک چادرفروشی کار میکند. هم مادر خدابیامرزش چادری بوده است و هم بقیه خانمهای خانوادهاش پوشش چادر را انتخاب کرده اند، آن هم از نوع سفت و سختش، اما فاطمه به دلایلی که نمیپرسیم و خود نیز به بیان آن مایل نیست سبک دیگری را برای پوشش پسندیده است؛ شال مشکیِ عقب رفته، جین تنگ آبی با یک بلوز نارنجی، به اضافه پالتویی کوتاه. آرایش تیرهای که به چهره دارد باعث میشود در تخمین سن او دچار اشتباه شویم. حدسمان را تصحیح میکند و میگوید: دهه هفتادیام.
او میگوید که پوششش همین بوده است که میبینیم، چه پیش از ناآرامیهای اخیر و هشتگهایی که داعیه دفاع از آزادی زنان را داشتند و چه الان. میخواهد شال، با همین کم و کیف، روی سرش بماند، چون «هر کس برای خودش اعتقاداتی دارد. اعتقاد من این است و با بودن آن راحت ترم. شرایط بازتر بشود یا نشود، برای من تفاوتی ندارد و حجاب از سرم نمیافتد، چون انتخابش کرده ام. این انتخاب مال خیابان است و توی محفلهای خانوادگی شاید انتخابم طور دیگری باشد.»
آرایش غلیظ و سنگین چشم هایش را که نگاه میکنیم، این سؤال برایمان پررنگ میشود که با این وضعیت، میتواند چشم هایش را به راحتی باز و بسته کند؟ سی و چند ساله به نظر میرسد و در یک فروشگاه لوازم آرایشی مشغول به کار است. وقتی موضوع سؤالمان را متوجه میشود، درهمین حد میگوید که «من با همین وضعیت راحت هستم. البته وقتی میخواهم به حرم بروم، به احترام آقا و نه به خاطر مردم، حجاب کامل را رعایت میکنم و یک تار مویم هم دیده نمیشود. توی خیابان به دیگرانی که مثل شما حجاب دارند یا آنهایی که ندارند خرده نمیگیرم، چون موسی به دین خود، عیسی به دین خود.»
شال سبک خود را روی سر جابه جا میکند، بدون آنکه در پوشاندن موهای طلایی بیرون زده اش تغییری ایجاد کند.
با نگرانی و تردیدی که هر لحظه اضافه میشود، میپرسد: شما از کدام اداره آمده اید؟ چرا اینها را میپرسید؟ دارید صدایم را ضبط میکنید؟
بعد هم با تکدر خاطر میگوید که دوست ندارد به بقیه سؤالاتمان جواب بدهد و حاضر نیست اسمی از او در این گزارش بیاید.
کنار خیابان منتظر تاکسی اینترنتی ایستاده است. ظاهرش طوری است که میشود برچسب «زننده» را برایش انتخاب کرد. دقیق ترش را بخواهید، شلوار اسکینی روشن پوشیده است که با ساپورت توفیری ندارد. شلوار، کوتاه است و ساق پاها را در این هوای سرد، آشکار کرده است. مانتو تا یک وجب بالای زانوست و از پشت شال، موهای خرمایی اش را ریخته است بیرون. میگوید که الان ساعت کاری اش است و همین حوالی، محل کارش و حتی اگر بخواهد نمیتواند به جز لاک ناخن، آرایش تند و تیزی داشته باشد و پوششی کمتر از آنچه میبینیم.
ضمن اینکه آدمی به شدت سرمایی است و مجبور است از کلاه یا شال استفاده کند. نگران تلفن همراهی است که در دست داریم؛ اینکه نکند وسیلهای باشد برای ضبط صدایش. خاطرش را که آسوده میکنیم، از تردیدهایش برای حفظ همین پوشش حداقلی میگوید و ادامه میدهد: «اگر شرایط همین طور بماند، تا بهار آینده و گرم شدن هوا چند ماهی فرصت هست برای فکر کردن». فکر کردن به این سؤال که موافق معدود افراد کشف حجاب کرده شود یا راضی به بودن همین شال نیم بند.
دستش از شال روی سرش جدا نمیشود و دقیقهای یک بار آن را جلو میکشد. نه آن قدر جلو که موهای سیاهش را بپوشاند، بلکه در حدی که روی شانه هایش نیفتد.
زینت دهه شصتی و صاحب یک کافی شاپ در هسته مرکزی شهر است. به جز لاک خاکستری و کمی آرایش چشم، خبری از خودنماییهای زنانه در ظاهرش نیست. مشتری اش را راه میاندازد و با حوصله میگوید برخلاف شوهرش که بسیار مذهبی است و اگر نمازهایش را اول وقت نخواند، کلافه میشود، خودش پایبندی چندانی به حجاب و این طور صحبتها ندارد و از قدیم همین طور لباس پوشیده است. اهل آرایش در محیط کار نبوده است و نیست و تأکید میکند که اتفاقات اخیر حتی کمی در وضعیت حجابش تغییر ایجاد نکرده است.
او از اعتماد همسرش برایمان تعریف میکند و زندگی مشترکی که دوستش دارد. بعد هم به وضعیت آنهایی اشاره میکند که از هر فرصتی برای برداشتن روسریشان استفاده میکنند. «به نظرم عمده کسانی که حجاب از سرشان برمی دارند، مسئله شان با اصل حجاب نیست. مردم از نظر اقتصادی تحت فشارند. خیلیها دیگر نمیتوانند سفر بروند، مثل خودم که همان سفر شمال سالی یک بار را هم بی خیال شده ام. مردم تفریحی به آن معنا ندارند. شرایط متعادل نیست و رفتارهای نامتعارف در این شرایط نامتعادل را نمیشود درست تحلیل کرد.»
او کرایه مغازه کوچک خودش را مثال میزند که از ۴ میلیون تومان پارسال، به ۱۰ میلیون تومان افزایش پیدا کرده است و او را بین تمدید قرارداد یا اسباب کشی به شک انداخته است. «از هزینه یک حلقه طلای ساده، برگزاری مراسم و خرید وسایل زندگی خبر دارید؟ جوانی که با این وضعیت نمیتواند ازدواج کند، برای اینکه خودش را نشان بدهد به این طور جلب توجهها رو میآورد. ارزانی بشود، ببینید جوانها ازدواج میکنند یا نه. ببینید وضعیت حجاب بهتر میشود یا نه.»